من وقتی از مدرسه می اومدم از آسانسور می ترسیدم! امروز که نگهبان به من گفت تو دیگه بزرگ شدی من تحت تاثیر قرار گرفتم و تصمیم گرفتم این فوبیا را ترک کنم و با داداش تنهایی سوار آسانسور شدم😁 ...
امروز با بابا آرش و مامان زهرا جون و داداش آردین رفتیم سه شنبه بازار حکیمیه ،اونجا باقالی خوردیم،بعد رفتیم مرغ خریدیم اونجا یه پرنده بود که اسمش مینا بودو مثل آردین که به من می گفت نانای به من می گفت نانای ! ...